جدول جو
جدول جو

معنی تک وپو - جستجوی لغت در جدول جو

تک وپو
تکاپو، تاخت، تلاش، تقلا، کوشش، جهد، سعی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تک رو
تصویر تک رو
آنکه تنها به راهی برود، کسی که تنها از پی امری برود یا به کاری بپردازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تک و دو
تصویر تک و دو
آمد و شد با شتاب، در جستجوی چیزی به هر سو دویدن، دوندگی، جستجو، تکاپو، تک و پو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکاپو
تصویر تکاپو
آمد و شد با شتاب، در جستجوی چیزی به هر سو دویدن، دوندگی، جستجو، تک و دو، تک و پو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تک و پو
تصویر تک و پو
آمد و شد با شتاب، در جستجوی چیزی به هر سو دویدن، دوندگی، جستجو، تکاپو، تک و دو برای مثال هزار گونه غم از هر سویی ست دامنگیر / هنوز در تک و پوی غم دگر می گشت (سعدی۲ - ۶۰۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تک لپه
تصویر تک لپه
گیاهی که دانه های آن دارای یک لپه باشد مانند گندم و ذرت، ذوفلقه
فرهنگ فارسی عمید
(تَ کُ دَ / دُو)
تک و پوی. تکاپوی. تلاش. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
آسیا را چه ذخیره ست ز چندین تک و دو.
ظهیر.
رجوع به تک و ترکیبهای آن و دو شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کُ)
تاخت و دو و دو تیز و تند. (ناظم الاطباء). تکاپوی. آمد و شد از روی تعجیل و شتاب:
خورشیدرخا وصل تو جویم شب و روز
چون سایه ازآن در تک و پویم شب و روز.
سوزنی.
به پیش باد نه آن نامه تا به من برسد
که هیچ پیک نیابی چو باد با تک و پوی.
سوزنی.
شاهزاده از جست و جوی و اسب از تک و پوی فروماند. (سندبادنامه ص 253) ، جستجوی و تفحص و تفتیش. (ناظم الاطباء). تکاپوی. تلاش تقلا. تلواسه. جهد. سعی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
ایا سرو نو در تک و پوی آنم
که فرغندواری بپیچم بتو بر.
رودکی.
چون گذشتی زعالم تک و پوی
چشمۀ زندگانی آنجا جوی.
سنائی.
همچو مردان درآی در تک و پوی
تختۀ گفت را ز آب بشوی.
سنائی.
برهیچ در صومعه ای برنگذشتم
کآنجا چو خودی در تک و پوی تو ندیدم.
خاقانی.
هزار گونه غم از هر سویست دامنگیر
هنوز در تک و پوی غم دگرمی گشت.
سعدی.
رجوع به تکاپوی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لَپْ پَ /پْ پِ)
اصطلاح گیاه شناسی در تقسیم بندی گیاهان که در دانۀ آنها فقط یک لپه است مانند گندم و خرما. این گیاهان از نوع گیاهان گلدار و نهاندانه ها میباشد. رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 124 و 197 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ)
بیماریی است که در خواب از گرانی غذا حاصل شود و به عربی کابوس گویند. (لغت محلی شوشتر) ، نان تنکی را که بر تاوه پزند. (لغت محلی شوشتر)
لغت نامه دهخدا
(سا)
در تداول امروز تک رونده. خودسر. که توجهی به تصمیم دسته جمعی افراد گروه نکند. سرکشی کننده از عقاید دیگران و این معنی در امور سیاسی و حزبی بیشتر مصطلح و متداول است، در تداول عامه، زن بدکه داخل در دسته و جماعتی یا اداره ای از زنان بد نباشد. زن بد که خود به تنهائی رود به تباهی. روسپی که در خانه عمومی نبود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مرکّب از: تک = واحد + لو = خال، نامی است که در ورقهای بازی به آس که یک خال دارد نهند
لغت نامه دهخدا
(تُ کِ)
در تداول عوام زمانی کوتاه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : یک تک پا رفتم بدیدن فلان. (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
گنده و ناتراشیده: ای شور بخت مدبر معلول شوم پی، وی ترش روی ناخوش مکروه لک و پک، (پوربهای جامی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
ناله و زاری نغ نغ شکوه و شکایت، اظهار درد زن حامله در موقع نزدیکی زایمان
فرهنگ لغت هوشیار
نزاع ستیزه: این شاخ و شانه کشیدنها که از یک مشاجره و یکی بدوی ساده و معمولی خیلی پا فراتر نهاده بود... . یا یکی بدو کردن، مشاجره لفظی گفت وشنودی که از روی عصبانیت صورت گیرد. معمولا در مقامی که شخص انتظار شنیدن جواب از طرف گفتگو ندارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پک وپوز
تصویر پک وپوز
پیرامون دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تک پا
تصویر تک پا
زمانی کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
یک فرد از گیاهان تک لپه یی یک گیاه منسوب برستنیهای تک لپه. یا تک لپه ییها. دسته عظیمی ازگیاهان که دانه آنها شامل یک قسمت است که لپه نامیده میشود. لپه دانه این گیاهان محتوی مواد ذخیره یی و اندوخته یی است مانند خرما و گندم تک لپه ییها خود بچندین تیره تقسیم میشوند و رویهمرفته نسبت به گیاهان دو لپه یی ابتدایی ترند ذوفلقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تک لپه
تصویر تک لپه
((تَ. لَ پِ))
گیاهی که دانه آن دارای یک بخش یا یک لپه است مانند گندم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکاپو
تصویر تکاپو
((ی))
رفت و آمد به شتاب، جست و جوی بسیار
فرهنگ فارسی معین
پویه، تک ودو، تلاش، جد، جهد، سعی، فعالیت، کوشش، جستجو، تفحص
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کم، نادر، بسیارکم، اندک، انگشت شمار، قلیل، معدود، پراکنده
متضاد: کم وبیش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جنب وجوش، تحرک، تلاش، فعالیت، تک وپو، تکاپو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تک وپو، تقلا، تکاپو، تلاش، کوشش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پیرامون دهان، دهان و لب و دندان
فرهنگ گویش مازندرانی
قیافه لب و دهن، چک و چانه
فرهنگ گویش مازندرانی
تک پلو
فرهنگ گویش مازندرانی
شکلک درآوردن با لب و دهان
فرهنگ گویش مازندرانی
تر و تمیز، پاکیزه زرق و برق، مایه ی امید
فرهنگ گویش مازندرانی
با حرارت، با جوش و خروش، تکاپو دوندگی
فرهنگ گویش مازندرانی
هر عدد برگ درخت
فرهنگ گویش مازندرانی
پوزه بند، دهان بند
فرهنگ گویش مازندرانی
دهان بین، بی اراده
فرهنگ گویش مازندرانی
عطر و طعم
فرهنگ گویش مازندرانی